امروز خیلی روز خوبی بود و داشتم فکر میکردم چه قدر همه چیز عالی بود، چه قدر من از امروز لذت بردم، حالا فارغ از برخی مسائل جانبی که همیشه هست و اما بعضی مواقع یه دلایلی هست که نمی ذاره از زندگی لذت ببری، حالا لذت آنچنانی هم نه، لذت های ساده مثل بودن در کنار پدر و مادر، پیاده روی، کافه رفتن و کتابی که مثلا خیلی وقت ها منتظری تا فرصت بشه بخونی (همون اصل بهونه های کوچیک و شادی های بزرگ)، با یه فلش بک به یه یکمی از روزهای گذشته ام دیدم همه اش به خاطر انضباطی (استاد.دانشگاه ام????) هی الکی حرص خوردم و استرس به خودم وارد کردم و روزهام رو‌ تا‌حدودی الکی از دست دادممممم، آخر هم از پس انضباطی که هیچی بزرگ‌ تر از اون‌هم بر اومدم اما صادقانه بنویسم اسون نبود و همین باعث شد من قوی تر بشم،حالا که از این موضوع گذشته و منم شاید دیگه هیج وقت انضباطی رو نبینم اما هم قشنگ بود که از پسش بر اومدم هم ارزش اون همه استرس نداشت، حالا از قضا استاد دفاعت هم بشه انضباطی از قضا اینقدر گیر بده که تو تا مرز ریختن اشک پیش بری اما فقط تا مرزش بعد یهو به خودت مسلط بشی و برگردی همه چی رو راست و ریس کنی همه اینا باعث میشه تو رشد کنی و هی قوی تر بشی :)

.

پ.ن: مطمئنم این متن رو هیج وقت انضباطی و انضباطی ها که باید بخونن، نمیخونن. اما امیدوارم یکم برخورد اش با بچه ها بهتر بشه، از ما که گذشت :)

.

پ.ن: همیشه باید حق رو در نظر گرفت و حرف زد و بیان حق اینجا با این موضوع کامل میشه که علم و دانش انصباطی خوب بود اما از  برخوردش گاه و بی گاهش با بچه ها بهتره بگذریم :)))

.

پ.ن: امروز در صحبت هام گفتم تازه من بعد از پایان تمام کارهام با انضباطی دارم لذت زندگی رو میچشم????، مخصوصا روزهای آخر دانشجویی که قشنگ‌ از دستش دلت میخواست قید درس و دانشگاه و همه واحد های پاس شده رو بزنی و فقط برییی????????????

.

پ.ن: من اونقدر عجیبم که با تمام این ها دارم فکر میکنم احتمالا یه روزی دلم برای کلاس های اقتصاد مهندسی انضباطی جان تنگ بشه اما کلاس کیفیتش هرگز???? نه اینکه کنترل کیفیت آماری درس بدی بوده باشه نه اما یاد خاطرات این درس و استادش که میوفتم حالم بد میشه. ولی اوضاع کلاس های اقتصاد اش فرق میکرد بیشتر تایم کلاس به بحث های اقتصادی، اجتماعی و ی کشور می گذشت که این موضوع خیلی مسائل ناخوشایند کلاسش رو خواه ناخواه تطهیر میکرد!

.

پ.ن: من به لطف کلاس های انضباطی یه مورد دیگه هم به دانسته هام اضافه شد علاوه بر اون واحدهایی که باهاش پاس کردم و الان با گوشت و خونم آمیخته شده???? (اینقدر که مجبور مون میکرد درس بخونیم)، یه مورد دیگه هم فهمیدم اونم این نکته بود که مردها هم مثل خانم ها تو یه تایم هایی از ماه اونقدر بهم ریخته،عصبانی میشن که جرئت نمیکنی بهشون نزدیک بشی، البته صد رحمت به خانما در این مورد و اینکه هنوز مطمئن نشدم که میتونم تعمیم اش بدم به همه مردا یا فقط انضباطی طورها ????????

.

پ.ن اخر: کاش انضباطی حداقل به بهانه سرچ اسمش تو گوگل هم که شده به این وبلاگ بر بخوره و اینا رو بخونه!


امشب به زیر سینه ام همونجا که نزدیک قلبم به طور ویژه نگاه کردم، اونجا انگار یه رنگ و بو دیگه ای داشت آخه میدونی بیش از یک ساله که تربتت نزدیک قلبم به زیر لباسم همراه منه، یادمه که مامان بعد از اتفاق های تلخ برای من یه قسمت کوچک از تربتت رو به زیر لباسم با پارچه متبرک سنجاق کرد، حالا از اون روز همیشه و همه جا هرجا برم همراهمه، امشب یه جور دیگه باهات صحبت کردم بهت گفتم من همه رو از خودم روندم که تو عزیز من باشی،،، خودت بهتر از هرکسی معنی تک تک جملات ام رو

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آشپزباشی saburan قرارگاه 59 زهیر بن قین namasite.ir کهکشان دل میگه خدا موند...